آفتاب
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را می دانم و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک
خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
...
من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد
...
همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی...